Fast Film



ایده فست فیلم از کجا آمد؟

ایده‌ی فیلم Fast Film در حین کار بر روی فیلم کوتاه Copy Shop به ذهنم خورد. ما برای ایجاد جلوه‌های صوتیِ فیلم، کاغذهای زیادی را در استودیوی صدا، پاره کردیم. من از برگه های پرینت‌ قدیمی استفاده کردم، برخی از آنها برای تولید رد شده بودند، و آنجا هزارتا ازین چیزها بود. بعدازظهر آن روز، کفِ زمین با دریایی از کاغذ پوشانده شده بود و به‌طور کامل یک کپی از فیلم، کفِ زمین بود. روی برخی از کاغذها می‌توانستید یوهانس زیلبرشنایدر را ببینید که در صحنه‌های مختلف راه می‌رود، و بعد فکر کردم که ساختن یک فیلمِ انیمیشن، با فیگورهای «کاغذیِ سه‌بعدی» که فیلم‌های دیگر روی آن‌ درحال پخش هستند، ایده‌‌ی خوبی است. بنابراین، «فست‌فیلم»، نشان دهنده‌ی نسل بعدیِ تکنولوژیِ بعد از «کپی‌شاپ» است. «کپی‌شاپ» یک فیلم دو بعدی روی کاغذ بود، اما «فست‌فیلم» در بُعد سوم بازنمایی می‌شود.

در مقایسه با «کپی‌شاپ»، «فست‌فیلم» چه چالش‌های جدیدی ایجاد کرد؟
در مفهوم فنی، به این معنی بود که تصاویر، جدا از فیلم‌های مختلف گرفته می‌شد و یا چاپ می‌شد، سپس این چاپ‌ها به شکل‌های گوناگون تا می‌شدند. سپس اشیا در چیدمان‌های مختلف مونتاژ شدند و پس‌زمینه هم اضافه شد تا چهار، پنج و حداکثر سی فیلمِ مختلف، در یک شات قابل مشاهده باشند. این ایده‌ی فست فیلم بود. چالش این بود که تصاویر پیدا شده (فاوند فوتیج) را به روشی معنادار ترکیب کنیم. محتوا و چشم‌انداز هر تصویر باید باهم تطابق می‌داشتند؛ اما تک تکِ این عکس‌ها نیز باید با هم هماهنگ می‌شدند، داستان را بیان می‌کردند و این کار را بسیار سریع انجام می‌دادند.

در ادبیات، مانند این است که از تمام نمایشنامه های شکسپیر، جملاتی را که هم قافیه می‌شوند را برگزینیم، آن‌ها را به شعری عاشقانه تبدیل کنیم تا داستان خودشان را روایت کنند. از این نظر «فست‌فیلم» سفری در تاریخ فیلم و درعین حال فیلمی جدید است که در ذهن مخاطب خلق می‌شود. به‌نظر من جالب‌بودن «فست‌فیلم» در این است که هرکسی خاطرات شخصی خودش را می‌بیند، محرک‌های خاص خود را دارد، واکنش‌های خاصی را تحریک می‌کند و بازیگران یا کارگردان‌هایی را فوراً تشخیص می‌دهد. ناگهان بیننده نه «فست فیلم»، بلکه خاطره‌ی خود را از فیلمی که تصویری از آن گرفته شده است تماشا می کند. من فکر می‌کنم هنگام تماشای آن، مخاطب بین درک خود از «فست‌فیلم» و درک خود از فیلم‌هایی که به آن ارجاع می‌دهد، در ذهنش به عقب‌و جلو می‌رود. به‌طوری که هر کسی، فیلمی کاملا متفاوت می‌بینند.



داستان را چگونه خلاصه می‌کنید؟
این داستان، یک داستانِ کلاسیکِ سه بازیگرِ است. قهرمان، زنی را می‌خواهد که توسط افرادِ بد ربوده شده است. او باید به مقر دشمن برود و زن را نجات دهد، ولی خودش اسیر می‌شود. او با زن فرار می‌کند و در یک فینال بزرگ، آنها بر همه‌ی افرادِ بد پیروز می‌شوند، نجات می‌یابند و همه چیز به یک بوسه‌ی بزرگ ختم می‌شود. همه‌ی فیلم‌های جیمز باند و تقریباً همه‌ی فیلم‌های اکشن به یک شکل کار می‌کنند، به همین دلیل من این ساختار را در نظر گرفتم. باید با الگوهای استاندارد کار می‌کردم، وگرنه نمی‌توانستم داستانی را با اجزای برگرفته از فیلم‌های مختلف تعریف کنم.
برای نمایش زمان و مکان، فناوری‌ای که برای این فیلم استفاده شد، بسیار خوب عمل کرد، اما ساخت یک درام روان‌شناختی تقریباً غیرممکن بود، زیرا همذات پنداری با یک بازیگر خاص مهم است. اما از آنجایی که بازیگران در «فست‌فیلم» تغییر می‌کردند، شخصیت‌های قهرمان و خودِ قهرمان نیاز به ایجاد این هویت داشتند. مانند «کپی‌شاپ»، هویت، یک موضوع اصلی در «فست‌فیلم» است، زیرا با اینکه یک سوئیچ سریع از بازیگران وجود دارد، ولی داستان ها همه یکسان بودند، که به‌هر حال اساساً در سینما معمول است.


تعدادی از ژانرهای مختلف را می‌توان در «فست‌فیلم» شناسایی کرد.
البته، من سعی کردم ساختار فیلم را در چند جهان مختلف بسازم. در پایان، دنیای موسیقی وجود دارد، در وسطِ فیلم اکشن، و سپس تعدادی داستان عاشقانه‌ی مختلف وجود دارد. جالب بود بدانید که صحنه‌هایی از فیلم‌های اکشن که در واقع اکشن را نشان می‌دهند، پتانسیل زیادی ندارند، زیرا آن‌ها طوری ویرایش می‌شوند که خیلی سریع حرکت کنند. در ابتدا می‌خواستم فقط از مواد فیلم‌های اکشن استفاده کنم، اما در بسیاری از موارد راهی برای کوتاه‌تر کردن نماها و استفاده از آن فوتیج‌ها برای استفاده در «فست‌فیلم»، وجود نداشت.

چرا تکنیک تا کردن برای ایجاد افکت‌های مورد نظر ضروری بود؟
سبک زیبایی شناسانه‌ی «فست‌فیلم» بر اساس مقدار مشخصی از عدم دقت است، به عبارت دیگر از یک انیمیشن کامپیوتریِ تمیز فاصله دارد. این فیلم هواپیماها و قطارهای کاغذی دارد، که به صورت دستی، متحرک هستند و هر یک از چهره‌ها کمی متفاوت به نظر می‌رسند، زیرا امکان تا کردنِ همه‌ی آنها به طور یکسان وجود نداشت، که همین باعث ایجاد این حرکت لرزان می‌شد. مشابه «کپی‌شاپ»، بخش مهمی از این فیلم، زیبایی‌شناسیِ نقص، ناهمواری و عدم‌دقت است، که من آن را بسیار دوست دارم. ما می‌توانستیم از کامپیوترها برای صاف و تمیز کردن آن استفاده کنیم، اما این هدف متفاوتی بود. باید نظم دقیقی برقرار می‌شد سپس اعضای تیم همه‌ی تصاویر را جمع کردند زیرا در غیر این صورت، دیگر نمی‌توانستیم چیزی پیدا کنیم. ما در مجموع حدود ۶۵/۰۰۰ عدد کاغذ را تا کردیم و همچنین یک هنرمند ژاپنی اوریگامی را استخدام کردیم تا به ما کمک کند. تا کردنِ یک اسب، شش ساعت زمان می‌برد و به همین دلیل است که در فیلم ظاهری کوتاه دارد وگرنه پنج سالِ دیگر نیاز داشتیم. فضا، یکی دیگر از موضوعات جالب «فست‌فیلم» است، زیرا همه چیز در نهایت مسطح به نظر می‌رسد. ما قطار را از پهلو و روبه‌رو عکاسی کردیم و هر دو صاف هستند اما این کار باعث ایجاد یک قطارِ سه بعدی در ذهنِ بیننده می‌شود.

نماهای «فست‌فیلم» شامل تعدادِ زیادی لایه است.

چیزی که در مورد «فست‌فیلم» جذاب است، این است که وقتی در نمایشگر بزرگ دیده می شود، با آنچه بیننده می‌بیند پردازش می شود. از این‌رو تعیین کننده است که: وقتی سه تلویزیون که بر روی کانال های مختلف تنظیم شده اند را به طور همزمان تماشا کنید، در واقع چهار تصویرِ مختلف بوجود می‌آید، سه تصویر از سه تلوزیون و یک تصویر، ترکیبی از سه تلوزیون باهم. بسته به موضوعی که روی آن تمرکز می‌کنیم، فیلم جدیدی بر اساس این چهار تصویر ساخته می‌شود. و فست‌فیلم نیز به همین ترتیب عمل می کند. فرض کنید که من، قطاری دارم با هشت واگن و در هرکدام فیلم متفاوتی نمایش داده می‌شود، می‌توانم قطار را به‌طور کلی و یا به هر واگن به صورت جداگانه نگاه کنم، می‌توانم تارزان یا وسترن ببینم و زمانی که دو نفر درمورد آن صحبت می‌کنند، هر کدام چیز متفاوتی برای گفتن دارند، یکی درحال تماشای تارزان بوده و دیگری فقط قهرمان وسترن را می‌دیده است. به‌نظر من این چیزی است که آن را بسیار لذت بخش می‌کند. این برداشت ذهنی، هر کسی را به تدوینگر فیلم شخصیِ خود تبدیل می‌کند.



چه مراحلی از کار، فردی به حساب می‌آمد؟
ابتدا یک فیلمنامه در قالب متن وجود داشت و پس از آن یک فیلم فاوند فوتیج بود که در آن فوتیج‌های قدیمی به شیوه‌ای مرسوم دوباره ترکیب می‌شدند. من آن را درست کردم تا ببینم وقتی یک تعقیب و گریز ماشین را با فیلم‌هایی مانند: فیلم‌های سیاه و سفید، فیلم‌های رنگی، علمی تخیلی، سفینه‌های فضایی، قطار و ماشین‌ها را کنارهم بچینم، چه اتفاقی می‌افتد. مرحله دوم بسیار ملموس بود، یافتن فیلمی، با نقاط درونی و بیرونی‌، که با هم همخوانی دارند. ترکیب پس‌زمینه، پیش‌زمینه و شی خروجیِ یک ماکت از فیلم شد که آن‌را را روی کامپیوتر ساختیم. با مربع‌هایی که نشان‌دهنده‌ی قطارها و مثلث‌های ایستاده به‌عنوان هواپیما. این شکلِ اولیه‌ی محصولِ نهایی بود، که سپس نسخه اصلیِ آن را چاپ کردیم، متحرک کردیم و کنار هم قرار دادیم. این یک پروسه بسیار طولانی بود و هر پلان برای هفته‌ها یا ماه‌ها درحال تولید بود. طولانی‌ترین شات 21 ثانیه بود، اما بیشتر شات‌ها فقط سه ثانیه بودند. واقعا فیلم سریعی است. در مجموع ما دو سال و نیم، شب و روز روی آن کار کردیم.


چه کسانی در این پروژه حضور داشتند؟
تیم، متشکل از دوازده انیماتور بود که یک‌سالِ تمام روی آن کار کردند. آنها انواع دانش تخصصی را به دست آوردند و به گروه‌های کاری تقسیم شدند، زیرا فرآیند تولید شامل بخش‌های مختلفی بود. همه چیز با انتخاب فوتیج، تعریف ویدئوها، فرم‌ها و این سوال که شمایلِ یک هواپیمای کاغذیِ بد و یک هواپیمای خوب چگونه است؟ یا اینکه یک قطار از جلو و پهلو چگونه به نظر می‌رسد؟ بسیاری از اعضای تیم قادر به انجام هر کاری بودند، برخی با انیمیشن دستی بهتر بودند و برخی دیگر با کامپیوتر، که در زمینه‌ی تهیه متریال یا فوتیج در مرحله‌ی پس تولید بسیار خوب عمل کردند. سرانجام مشخص شد که نقاط قوت و علایق کجاست؛ به عنوان مثال: «کارمِن وولکر» برای منبع سرازیری اشک های فیلم زمانِ زیادی را صرفِ کار با کاغذ کرد و دنیای جدیدی را با حضور مداوم در فیلم خلق کرد.

منبع فوتیج‌ها از کجا بود؟
نصف سال طول کشید تا محتوای فیلم را آماده کنم و بفهمم صحنه‌ی تعقیب و گریز چگونه کار می‌کند، به مطالبی در طول تاریخ فیلم نگاه کردم و همچنین منتظر ماندم تا  فیلم به من بگوید که چه می‌خواهد. سپس یک سال را با خدمه‌ی اولیه گذراندم و فقط به‌ انجام تحقیقات پرداختم. ما حدود 2000 فیلم را بررسی کردیم و یک پایگاه داده بزرگ‌‌ راه‌اندازی کردیم. ما به صدها و هزاران ویدیو نگاه کردیم که بر اساس عکس مرتب شده بودند؛ از جمله اینکه کجا یک شات، تِرَکینگ می‌کند به سمت یک چهره‌ی متعجب، کجا کسی از در خارج می‌شود، کجا کسی در نمای نزدیک اسلحه را به دست می‌آورد و کجا نماهای بوسه در زیر باران وجود دارد؟ این‌ها باید کنار هم قرار می‌گرفتند، وارد پایگاه داده می‌شدند و به‌صورت دیجیتال ذخیره می‌شدند تا بتوانیم در هر زمان به آن‌ها دسترسی داشته باشیم. دیگر هر وقت فکر می‌کردم که به کلوزآپ تپانچه نیاز دارم، فوراً می‌دانستم کجا می‌توانم یک تپانچه  پیدا کنم، در کدام‌یک از فیلم های رنگی، سیاه و سفید و غیره.


صدا هم عنصر مهم و جالبی است، اینطور نیست؟
«فردریک فیشفِت»، که صدا را برای «فست‌فیلم» ساخته است، به روشی شبیه به نحوه‌ی کارِ ما با تصاویر عمل می‌کند. صدا با سمپل‌ها خلق می‌شد، او دنیایی از صدا را از آثار مختلف می‌گرفت و بر این اساس یک صدای جدید می‌ساخت. در اینجا نیز ما صدای هزاران فیلم را جمع‌آوری کردیم و آنها را بر اساس دسته‌بندی‌هایمان مرتب کردیم - قطارهایی که هنگام شروع به حرکت سوت می‌کشند و یا قطارهایی که هنگام شروع به حرکت سوت نمی‌کشند و از این دست چیزها. صدا شامل صدها قطعه‌ای است که باهم «فست‌فیلم» را به عنوان یک کل می‌سازد. البته که این صداها احساسات زیادی را منتقل می‌کنند و خاطرات زیادی را ایجاد می‌کنند. صداهای خاصی وجود دارد که می‌توان آنها را بارها و بارها شنید، زیرا حتی فیلم‌های بزرگ نیز از همان آرشیوهای صوتی استفاده می‌کنند. صدا در اینجا بسیار مهم است، زیرا پُلی بین فیلم‌های مختلف ایجاد می‌کند. یک صدا با روایتی پیوسته، درک فیلم را بسیار آسان‌تر می‌کند؛ و درک «فست‌فیلم» بدون صدا بسیار دشوار خواهد بود. با صدا، داستان فیلم کاملاً عوض می‌شود.



منبع:

www.widrichfilm.com

2003 کمیسیون فیلم اتریش

مصاحبه: کارین شیفر

ترجمه: سجاد یمنی