فیلم پرنده باز آلکاتراز، با بازی برت لنکستر و کارل مالدن محصول سال ۱۹۶۲، فیلمی است درخشان که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است. در زمان ساخت و اکران فیلم شخصیتی که فیلم بر اساس زندگی او ساخته شده است( رابرت ستراود) زنده و در یک زندان در شهر خود اسیر بوده است.

این فیلم روایتی از زندگی یک آدمکشی است که در فرایند حبس خود، دچار استحاله می شود و از خلق و خوی یک تبهکار خارج و به یک پرنده شناس صاحب اثر در باب زندگی پرندگان و بیماری های شایع بین آنها تبدیل می شود.

این استحاله از زمانی آغاز می شود که این محکوم به اعدام که در اثر بخشش رئیس جمهور وقت آمریکا به یک حبس ابدی تبدیل شده، در یک روز پائیزی با یک جوجه گنجشک نیمه جان روبرو می شود و تصمیم به نجات او می گیرد. وقایع بعدی به گونه ای شکل می گیرد که زندگی او متحول می شود. در انتهای فیلم اثری از یک جانی به چشم نمی خورد، بلکه آنچه در آخرین لحظات فیلم به چشم می خورد، تصویر دانشمندی پرنده شناس است که در تواضع کامل آماده ادامه اسارت خود تا لحظه مرگ است.
شاید این فیلم که روایتگری از زندگی یک انسان واقعی است، بیش از پیش مفهوم عدالت را پیش می کشد. مفهوم داوری و اینکه آیا انسان ها با نوع روابط و محدودیت های خود این امکان را دارند که با قوانین مدرن خود، داورهایی صادق و ممتاز باشند؟ آیا اصولا انسان در جایگاهی است که بتواند در باب زندگی و مرگ دیگران تصمیم بگیرد؟ آیا این دنیا و محدودیت های آن می تواند جایگاهی برای داوری داشته باشد؟شاید انسان ها بتوانند داورهایی ممتاز برای بازی هایی که خود ساخته اند باشند، اما آیا برای بازی ای به نام زندگی که توسط دیگری ایجاد شده و قوانین آن بازی بعد از گذشت نزدیک به میلیون سال از خلقت هنوز هم که هنوز است مجهول است، میتوانند داورهایی ممتاز باشند؟
دیدن این فیلم این شانس را در پیش روی بیننده می گذارد که اگر حتی حاضر نیست با فروتنی قبول کند که داوری مناسب نیست، مقداری در نوع داوری و بینش خود دچار تردید شود و برای چند ساعت درگیر مفهوم داوری و عدالت شود.  

مقاله ای در  در باب رابرت ستراود