- ژان لوک گدار: یکبار هنگام فیلمبرداری شما را ملاقات کردم و شما گفتید «خیلی دشوار است؛ کم و بیش در مرحلهی بداههسازی هستم». منظورتان از این چه بود؟
- روبر برسون: برای من بداههسازی اساسِ آفرینش در هنر سینماست. اما این هم هست که، برای کاری چنین پیچیده، لازم است که یک چارچوبی داشته باشیم، یک چارچوب استوار. برای اینکه بتوانید چیزی را بهتر کنید، لازم است که آن را در شروع بسیار روشن و نیرومند در ذهن داشته باشید.
چرا که با داشتنِ نه حتی فقط یک شهودِ بسیار روشن از چیزها، بلکه نوشتهای روی کاغذ هم باز خطر گم شدن در آن هست. خطر گم شدن در هزارتوی بسیار پیچیدهی ساز و کارِ هنر هست. در مقابل، آدم احساسِ آزادی بیشتری در برابرِ زیربنای فیلم میکند وقتی خودش را مجبور میکند که دور آن زیربنا حلقه بزند و آن را سفت و سخت بنا کند.
- ژان لوک گدار: برای اینکه مثالی بزنم: حس میکنم که صحنهی گوسفندها در کنارِ بالتازارِ در حالِ مرگ، در انتها، یکی از چیزهای است که بیشتر از بقیه بداهه کار شده است. شاید در ابتدا تنها به سه یا چهار گوسفند فکر کرده بودید؟
- روبر برسون: حرفتان در مورد بداههسازی درست است ولی در مورد تعداد نه. برای آن، در واقع، به سه یا چهار هزار گوسفند فکر کرده بودم. فقط، نتوانستم آنها را داشته باشم. اینجاست که بحثِ بداههسازی پیش میآید. برای نمونه، لازم بود که آنها را بین حصاری محدود کنم که گله ناچیز به نظر نرسد (کمی هم مشکلِ جنگلی بود که باید از آن تصور سه یا چهار درخت داده میشد …)، اما، در همهی موارد، به نظرم میرسد که چیزی که ناگهان، بدون تفکرِ قبلی، ظاهر شد، بهترینِ آن چیزی بود که میشد اتفاق بیافتد، همچنانکه به نظرم میرسد که بهترینِ آنچه را که میتوانستم انجام دادهام آن لحظه که خودم را را در حالِ حل مشکلاتِ مربوط به دوربین یافتم که برایشان قبلتر روی کاغذ نتوانسته بودم راهحلی پیدا کنم و خالی گذاشته بودمشان.
و وقتی این زیاد اتفاق میافتد – حالا که به آن عادت کردهام – میفهمم که تجلی چیزهایی که به یکباره پشتِ دوربین پدیدار میشوند، آن هم وقتی نتوانستهاید با کلمهها یا ایدهها روی کاغذ به آن برسید، باعث میشود که آنها را در سینماتوگرافیکترین راه کشف یا دوباره کشف کنید، در نیرومندترین و خلاقانهترین راه.
▪️قسمتی از گفتگوی ژان لوک گدار و روبر برسون در مورد «ناگهان بالتازار»

دیدگاه خود را بنویسید