آندره بازِن می نویسد:
انسان در تئاتر مهمترین چیز است [ولی] درام روی پرده می تواند بدون بازیگر وجود داشته باشد؛ دری که محکم بسته می شود، برگی در باد، امواج کوبان بر ساحل میتوانند تاثیر دراماتیک را شدت بخشند.
«فیلمساز مختار است كه از هر سیستم میزانسنی كه میخواهد استفاده كند. وظیفهی ماست كه كاركرد آن را در كل فیلم تجزیه و تحلیل كنیم؛ شأن نزول این میزانسن چه بوده، این میزانسن چگونه تغییر میكند یا بسط مییابد، در ارتباط با فرمهای روایی و غیر روایی چگونه عمل میكند.»
پیش از پیدایش صدا در سینما، سهم مونتاژ در فیلمها كه برای انتقال مفاهیم و روند داستانی فیلم به ناچار تنها بر تصاویر (یكی از دو عنصر اصلی سینما)استوار بود؛ و نما در انتقال اطلاعات به بیننده مهمترین واحد فیلمیك به حساب میآمد.
در این دوران كسانی چون آیزنشتاین، پودفكین وكوله شوف (فرمالیستهای روسی) با ابداع سبك مونتاژی؛ و مورنائو، لانگ و روبرت وینه (اكسپرسیونیستهایآلمانی) با تمهیدات بیانگرا به تواناییهای جدیدی در فرم فیلم و امكانات مونتاژ دست یافتند، كه تا امروز نیز از اهمیت آن كاسته نشده است.
میزانسن در سینما به خصوص در مقابل سبك مونتاژی واكسپرسیونیستی (كه واقع نمایی از اجزای سبكی آنان به شمار نمیآید)، بسیار مورد توجه نظریه پردازانی كه عمدتاً بر واقعگرایی تاكید دارند، قرار گرفت. (درمورد واقعنمائی میزانسنی و فیلمبرداری با وضوح عمیق، نظریهپردازانی چون زیگفرید كراكوئر و آندره بازن دارای نظریاتی میباشند كه در مطالعات سینمایی با اهمیت تلقی میشوند.)
با این حال نظریههای مونتاژی و میزانسنی و كاربرد آن در سینما بحث ریشهداریست، كه امروزه نیز با گسترش مطالعات نظری آكادمیك كه با مقالات كریستین متز، درباره نشانهشناسی سینما وارد مرحلهی تازهای گردید و تا به امروزه كه سلطه نئوفرمالیستها بر نظریههای فیلم فراگیر شده است، مورد توجه و تحقیق فراونی قرار گرفته است.
در این رابطه ، به جز پرداختن به میزانسن؛ در آخر به تحلیلی كوتاه از سبك مونتاژی به سردمداری سرگئی آیزنشتاین و سبك میزانسنی به رهبری آندره بازن خواهیم پرداخت.
● میزان ْسن
سینما از دو عنصرِ ادراكی دیداری/شنیداری یعنی تصویر و صدا تشكیل یافته است كه در فضا و زمان جاری است. بدین معنیكه: فیلمی كه نمایش داده میشود، از طریق دو حس بینائی و شنوائی ادراك میگردد و همچنین در مكانی به مدت زمانی مشخص به نمایش گذاشته میشود. اما ما به عنوان مخاطب با بسیاری از عوامل تشكیلدهنده یك فیلم مستقیم در ارتباط نیستیم و بر ادراك ما از یك فیلم، و یا تحریك حسی از حواس ما دخیل نیستند، مانند موادخام، ابزار كار و حتا روندی كه در پیوند میان نماها وحركت فریم ها در ادراك ما نسبت به فیلم رخ میدهد، زیاد آگاه و دخیل نیستیم. آنچه بر بیننده تاثیر مستقیم و پایدار ذهنی و روانی میگذارد، در واقع همآنست كه بر پرده در برابر او پدیدار میگردد، یا بهتر است بگویم در یك قاب از فیلم رخ میدهد. آنچه برای ما به عنوان فیلم درك میشود، مجموعهای از عكسهایمتحرك و صداهای گوناگون است. این تصاویر تركیبی از وسایل صحنه، بازیگران، نور و حركت است، این مجموعه عوامل را میزانسن میگویند:
«در اصل یك اصطلاح تئاتری و به معنای صحنهبندی است. معنای میزانسن از تئاتر فراتر رفت تا دلالت كند بر اعمالی در تولید فیلم، كه به قاب بندی نماها سر وكار دارد. بدین ترتیب میزانسن بر اجزای زیر دلالت دارد: صحنهآرائی، لباس و نورپردازی؛ دوم بر: حركات درون قاب.»
سوزان هیوارد، دیوید بوردول و کریستین تامسون، میزانْسن را این گونه تعریف میكنند:
«در زبان فرانسه میزانْسن یعنی به صحنه آوردن یك كنش، و اولین بار به كارگردانی نمایشنامه اطلاق شد. نظریهپردازان سینما كه این اصطلاح را به كارگردانی فیلم تعمیم دادهاند آن را برای تاكید بر كنترل كارگردان بر آنچه در قاب فیلم دیده می شود به كار میبرند.»
در تعاریف بالا از میزانسن دو نكته توجه ما را به خود جلب میكند، یكی صحنهبندی و به صحنه آوردن كنش و دیگری تاكید بر قاب فیلم به عنوان یك واحد فیلمیك. بدین گونه روشن است كه آنچه بر صحنه در درون یك قاب میگذرد، از عناصر با اهمیت میزانسنی به شمار میآیند. «جنبههای میزانسن به وسیله تغییر در نور، شكل، حركت و دیگر جنبههای تصویری توجه ما را جلب میكند.» بدین ترتیب تصویر را میتوان جنبهی غالب و تنها واحد تاثیر گذار در میزانسن یك نما به حساب آورد ، به این دلیل كه اجزای میزانسنی در یك تصویر نمود مییابد.
● صحنه
آنچه در یك نمای فیلم در سطحی دو بعدی (پرده) بازنمایی میشود و وقایع فیلم و كنش كاراكترها درون آن رخ می دهد، را میتوان صحنه یك فیلم نامید. این صحنه میتواند یك مكان واقعی و یا دست ساخته«استودیو» باشد. امروزه با پیشرفتهای تكنولوژی فیلمبرداری و صدابرداری بیشتر صحنههای یك فیلم در مكانهای واقعی فیلمبرداری میشوند. در گذشته (اكنون نیز) استودیوها به دلیل كنترل بیشتر بر صحنهها و كاهش مزاحمتها و هزینههای ناخواسته مورد استفادهی بسیاری از فیلمسازان قرار میگرفتند.
اما در دوران تسلطِ نظام استودیویی و ایجاد محدودیتهایی برای فیلمسازان و كنترل صاحبان سرمایه بر فیلمنامه و بسیاری از عوامل دیگر ساخت فیلم؛ سینماگران مولفی چون هیچكاك، وایلر، هاكس، فورد با كنترل خلاقانهی میزانسنی فیلم و گذاردن تاثیر سبكی خاص خویش بدین وسیله همیشه امضای خود را پای هر اثری كه میساختند، مینهادند. نگرهی انتقادی مؤلف و منتقدان كایه با توجه به ویژگیهای میزانسنی این سینماگران بود كه به توانایی بالا و شناخت سبكی آنان نائل آمدند.
اما دریافت ما از صحنه در سینما و تئاتر بسیار متفاوت است. اگر چه صحنهی سینمایی در دوختنِ بیننده به فیلم دارای امكانات وسیعی است؛ اما صحنهی تئاتر نیز به خاطر ملموس بودن بیشتر، این قابلیت را دارد كه ادراك مخاطب را در خود حل كند و وجه غیر رئال در دكورهای تئاتری بدین گونه است كه پنهان میشود.
«بازن در نوشتههای طولانی و فراوان خود نشان میدهد كه معماری صحنه تئاتر به كمك دكور، ذهن و چشم ما را متوجه درامی میكند كه در بطن آن بازی میشود. لباسهای بازیگران، زبان نمایش، چراغهای پایین صحنه، همگی ما را در جهان تجریدی و مطلقی قرار میدهند، در سینما برعكس پرده سینما به صورت پنچرهای نمودار میشود.»
همآنگونه كه گفتیم رئالیسم در میزانسن تاثیر به سزای دارد، بر همین اساس فیلمهای نئورئالیسم ایتالیا كه اصل را بر “رئالیته” بودن مكان فیلمبرداری نهاده بودند از اهمیت ویژهای در مطالعات میزانسنی برخوردارند. اما این نافی ارزشهای فیلمهای انتزاعی و یا سورئال نمیباشد كه اگر چه صحنههای واقعی، بی واسطه فضای صحنه را معرفی میكنند، اما فیلمهای انتزاعی سورئال و یا اكسپرسیون كاربرد فراوانی در معرفی فضاهای ذهنی كاراكترها ویا انتقال مفهوم یا حسی خاص دارند، به این معنی كه صحنه نه در جهت واقعنمای، بلكه در راستای بیانگرایی كاربرد مییابد.
صحنه را به لحاظ طراحی، قرارگیری شخصیتها درآن، تركیببندی تصویر، معرفی فضای داستانی وقایعی كه در بستر فیلم رخ میدهد و یا شناخت محیط ذهنی كاراكترها میتوان پایهای برای دیگر اجزای میزانسن به حساب آورد.
● نورپردازی
بی تردید نور را میتوان یكی از بیانگراترین اجزای تشكیلدهندهی یك فیلم در انتقال مفاهیم به شمار آورد. معنادهی یك صحنه فیلم بسیار تاثیرپذیر از نورِ محیطی تابانده شده به آن است، فضای تیره با یك نور كم مایه (Low-key illumination) حسی از ابهام و ترس و پنهانكاری به دست میدهد. لكهی نورانی در فضای تاریك توجه را به خود جلب میكند، و فضای با نور پرمایه و رنگهای شفاف، محیطی واضح وبدون ابهام را معرفی میكند.
اما اگر صحبت از نور است، نقش سایهها در این میان به ذهن متبادر میگردد. بوردول و تامسون به دو نوع سایهیی مهم در تركیببندی تصویر اشاره میكنند؛ سایهی كه بر اثر مانع شدنِ بخشی از یك شیء برای تابیدن نور بر بخش دیگر همان شیء سایه به وجود میآورد كه سایهی پیوسته است؛ و سایهی كه بر اثر مانع شدن شیء برای نور سایهی بر سطحی دیگری میافكند كه سایه افكنده نامیده میشود.
لیكن سایهها چه كاربردی در فیلم میتواند داشته باشد؟ بی شك اولین كاربرد آن همآنگونه كه ذكر شد در خلق فضای فیلم میباشد. به طوریكه برخی از ژانرها را بر این اساس الگوبندی كردند، فیلمنووآر یكی از ویژگیهای سبكیاش سایههای تیره و پر وسعت بود كه به خلق فضای وهمآلود و تاریك و معمایی خاص این فیلمها یاری میرساند، و همچنین سایههای تیز و لبهدار در فیلمهای اكسپرسیونیستی با فضای پر از اعوجاج وذهنی این نوع فیلمها سازگار بود.
اما چهار ویژگی كه در بررسی نورپردازی یك فیلم باید مورد توجه باشند: « كیفیت، جهت، منبع و رنگ».
● لباس و چهرهپردازی
لباس ما را به فضای روایتی داستان رهنمون میگردد، لباس و چهرهآرایی دارای انگیختارهای روانیاند كه بر بیننده به صورت محركهای زیرآستانهی عمل می كنند و بر قضاوت ما در برابر شخصیتها و دنیای داستانی فیلم جهت میدهند.
«لباس با آمیختن با صحنه میتواند كاركرد تشدید الگوهای روائی و مضمونی فیلم را به عهده گیرند.»
اما دیگر كاركرد لباس میتواند درآمدن در هیئت یك بتواره fetish در كاركرد روائی فیلم باشد.( در این مورد به نظریههای فمینیستی فیلم در رابطه با نگاه خیره و لباس كاراكترهای زن در سینما و تحلیلهای مبتنی بر نگرههای فروید و لاكان رجوع كنید). لباس وچهرهپردازی در مشخص نمودن زمان تاریخی روایت نیز كاركرد دارد. یك لباس میتواند معرف دوران تاریخی و یا جنبشی كه نوعی پوشش مشخصه آنها است، باشد.
مانند: صلیبیون.
لباس قابلیت فروانی برای پراپ شدن دارد و در انتقال نماها این پراپها هستند كه ذهنِ بیننده را برای انتقال زمانی و مكانی بین نماها جهت میبخشد، و همچنین در پرداخت موتیفهای گسترشیابنده و موتیفهای درون روایتی نقش فعالی ایفا میكنند. دیگر كاركرد پراپ ارتباط نماها به صورت غیر محسوس و اثرگذار است كه با استفادهی از رنگها و شكلها تكرارشونده تداعیگر امكانپذیر میگردد.
چهرهپردازی نه جهت دیده شدن بهتر بازیگران (گرچه این نیز میتواند باشد) بلكه شبیه شدن تا حد امكان به شخصیت بازی است. ایزنشتاین حتا به بیانگرایی از طریق چهرهپردازی در فیلم ایوان مخوف میپردازد. «در چنین شرایطی چهره پردازی مثل لباس در خلق ویژگی های كاراكتر وپیشبرد كنش، طرح و توطئه اهمیت مییابد.»
● كنش و حركت
در نمای ساكن آنچه باعث توجه به بخشی از صحنه میگردد حركت اشیایی در صحنه یا كنش بازیگران میباشد. انتقال تنش داستان از طریق كنش بازیگران و یا انتقال جهت نگاه به بخشی دیگر از قاب به وسیله حركت های دوربین و یا كاراكتر، از كاركردهای روایتی كنش action در صحنه است. اگر به گونهی بنیادین توجه كنیم حركت motion اساس سینما میباشد، به این معنی كه سینما بدون حركت وجود نمیآید. حركت از وجوه ذاتی سینما است. در یك تركیببندی ایستا چه چیزی توجه ما را به خود جلب میكند؟ كوچكترین حركتی در این پرسپكتیو میتواند نگاه بیننده را جلب كند و یا جهت دهد. فیگورهای بازیگران میتواند با ویژگیهای سبكی یك فیلم درآمیزد ودر خدمت روایت فیلمیك قرار گیرد. اساساً در یك فیلم رئالیستی ژستهای اغراقشده نمیتواند در راستای دیگر اجزای آن قرار گیرد. پس بازی نیز مانند دیگر اجزای یك فیلم در خلق فضای روایتی فیلم نقش مهمی را دارا میباشد. در انتهای تشریح میزانسن به وسیلهی اجزای تشكیلدهندهی آن؛ با آوردن دو گفتار از بوردول، تامسون و نوئل بورچ جمعبندی مینماییم:
«میزانْسن به عنوان مجموعهای از تكنیكها كمك میكند تا نمای فیلم در فضا و زمان ساخته شود. صحنهآرایی، نورپردازی، لباس و رفتار فیگورها با هم در كنش و واكنش متقابل هستند تا الگوهای رنگ و عمق، خط وشكل، روشنایی و تاریكی، حركتهای ایجاد شوند. این الگوها فضای دنیای داستان را تعریف میكنند و انكشاف میدهند و به اطلاعات داستانی مهم تاكید میكنند. بكارگیری میزانسن به وسیله كارگردان سیستمهای ایجاد میكند كه نه تنها ادراك ما را از لحظهای به لحظهای دیگر پیش میبرد بلكه در عین حال كمك میكند كه فرم سراسری فیلم ساخته شود.» «همهی عناصر یك تصویر خاصِ سینمایی با اهمیت مساوی ارزیابی میشوند.»
منبع: وب سایت سینمائی هنر هفتم
دیدگاه خود را بنویسید