فدریکو فلینی
ــ باید در کمال شرمساری اعتراف کنم که هرگز کلاسیکهای سینما، فیلمهای مورنائو، درایر، آیزنشتین را ندیدهام. اما باید بگویم مؤلفانی که مرا به هیجان و شگفتی آورده و آنچه را که میگویند به من باوراندهاند فراوانند. کوروساوای افسانهای، آیینی و جادویی درست مثل تشریفاتی پر جذبه؛ قرار بود با هم فیلمی اپیزودی بسازیم، برگمان هم میبایست شرکت کند. کوروساوا از ژاپن برایم نامهای نوشته بسیار زیبا، پر از تعظیم و کرنش و نزاکت حساب شده، ولی از فیلم چیزی ساخته نشد. به برگمان به چشم برادر بزرگتری نگاه میکنم، جدیتر، و با ناشادی بیشتر، یا شاید هم کمتر چون به نظرم نزد او ناشادی در جدلی گریزناپذیر با توهماتش، یخ بسته است. معلوم نیست بالاخره چه چیزی او را با خود خواهد برد.
برادران مارکس را دوست داشتم، در باستر کیتون همواره از بینشی فاصلهگیر و جدا شده از اشیاء، آدمها، زندگی یکه خوردهام ــ این بینش به بینش چارلی که احساساتی، رمانتیک، و پر از نشانههای نقد اجتماعی است ــ شباهت چندانی ندارد.
جان فورد، سینما در حالت ناب؛ ناخودآگاه. قدرتش و سادگی عاری از تفکرات فرهنگی نازا و گنگش را دوست دارم. کسی است که عاشق سینما بوده، برای سینما زیسته، و از آن افسانهای برای روایت برای همگان ساخته است، ولی پیش از هر چیز افسانهای که خود در آن زیسته است. به نظرم خیلی طبیعی است که از روسلینی هم نام ببرم، سهل انگاریش در برابر واقعیت، همواره دقیق، زلال و پرشور.
کوبریک را دوست دارم، اورسن ولز، هیوستون، لوزی، تروفو و نمیخواهم کسی را از قلم بیندازم، ویسکونتی، هیچکاک، روزی، لین... در آنتونیونی رابطه سخت و پاکی را که با سینما برقرار می کند دوست دارم؛ راهبی است دانشمند. فقط اگر بخواهم تا آخر صادق باشم، باید بگویم که از برخی از فیلم های 007 (جیمز باند) به شدت خوشم میآید. پشت جنبه لعاب و زرق و برق، پشت هجوم چشمگیر تسلسل ماجراها، های و هوی ناآرام جهانی شبیه جهان حشرات، هراسناک و دلهرهآور بهخوبی احساس میشود؛ جهان ما نیز که پرجاذبه و دهشتبار است مانند این فیلمهاست که اغلب موفق میشوند به شکلی کاملا قراردادی، پیام شاید ناقص، شاید تغییر شکل داده، یا شاید جنونزده انسان امروز را دریابند.
از این گذشته بونوئل نیز هست؛ من فقط یک فیلم از او دیدهام و فریفتهاش شدم… به هوس افتادم همهی فیلمهایش را ببینم. جذابیت پنهان بورژوازی بود. چه فیلم بزرگ و جذابی!
ــ فلینی از نگاه فلینی ــ جووانی گراتسینی ــ ترجمه فرهاد غبرایی ـ نشر مرکز
دیدگاه خود را بنویسید