در پیشانی متن، اجازه بدهید تکلیف یک مسئله را روشن کنم؛ سینمای ترنس مالیک و حتی بهشکل موردی، بدلندز [۱] هیچیک محبوبام نیستند. دلایل انتخاب این فیلم، یکی تعلقاش به دههی مهم ۱۹۷۰ و دیگری تأثیرپذیری شماری از آثار سینمایی سالیانِ بعد، از آن است. البته اثرگذاری مذکور اصلاً هممعنی با "قائم بالذات" و "اولین" بودنِ بدلندز نیست. در این زمینه -یعنی فیلمهای جادهای عاشقانه یا رفاقتی آمیخته به خونریزی و جرم و جنایت- حتی اگر هیچ مثال قابل اعتنای قدیمیتری بهیاد نداشته باشیم، فیلم جریانسازِ بانی و کلاید (Bonnie and Clyde) [ساختهی آرتور پن/ ۱۹۶۷] را امکان ندارد فراموش کنیم [۲]. کاراکتر مردِ بدلندز علاوه بر اینکه اگر او را "شبیهِ جیمز دین" خطاب کنند، لذت میبرد، در توهمِ پا جای پایِ کلاید گذاشتنْ غوطهور است!
خلاصهی داستان مختصر و مفیدِ بدلندز از این قرار است: یک دختر نوجوان بهنام هالی (با بازی سیسی اسپیسک) با کیت (با بازی مارتین شین) که جوانکی بیسروُپاست، آشنا میشود. کیت، روزی بهطور ناگهانی، پدر هالی (با بازی وارن اوتس) را -که مخالف رابطهی آنهاست- میکشد و دونفری راهی سفری ناگزیر میشوند...
حالا بپردازیم به پراهمیتترین وجه تمایز بدلندز از فیلمهای اینچنینی. بعید میدانم هیچ دلباختهی سینمایی وجود داشته باشد که از سوراخسوراخ شدن بانی و کلاید متأثر نشود یا از مشاهدهی به پرواز درآمدن اتومبیل آبیرنگ تلما و لوییز بر فراز درهی گراند کانیون قلباش به درد نیاید. اما احساس تماشاگر نسبت به هالی و کیت دقیقاً در نقطهی مقابل احوالات پیشگفته قرار میگیرد. شاید بدلندز را بتوان از این منظر، مفتخر به القابی مثل پیشرو یا ساختارشکن کرد.
بیننده کمترین ارزشی برای سرنوشت دختر و پسر جوانِ فیلم قائل نیست؛ این عدم همدلی از ضعف فیلمنامه یا کارگردانی ناشی نمیشود بلکه به نوع نگاه فیلمساز به کاراکترهایش مربوط است. ترنس مالیک، هالی و کیت را دوست ندارد؛ آنها و اعمال غیرقابلِ دفاعشان را بدون هیچگونه دلسوزی و جانبداری، تنها و عریان، در برابر قضاوتهای سختگیرانهی مخاطبان رها میکند. درنتیجه، تماشاگران، هالی و کیت را "دو عوضیِ بهتماممعنا" خواهند نامید گرچه بدتر از اینها لایقشان است! ککمان هم نمیگزد وقتی میشنویم کیت را عاقبت با صندلی الکتریکی اعدام کردهاند؛ همانطور که از دستگیر شدناش احساس خاصی پیدا نمیکنیم، اگر خوشحال نشویم البته!
بهنظرم مهمترین ابزار کارگردان برای القای چنین حسی، انتخاب بازیگران و نحوهی بازی گرفتن از آنهاست. سیسی اسپیسک و مارتین شین! چه ترکیب محشری! تصور کنید اگر قصه سمتوُسویی دیگر داشت و بهجای اسپیسک و شین، مثلاً مریل استریپ و جک نیکلسون، هالی و کیت را بازی میکردند، چقدر حسوُحال کار، دگرگون میشد! بهیاد بیاورید پنج قطعهی آسان (Five Easy Pieces) [ساختهی باب رافلسون/ ۱۹۷۰] و مرد جوان گریزپایی که نیکلسون نقشاش را بازی میکرد، او هم چندان "آدم جالبی نبود" ولی هرگز دوست نداشتیم سر به تناش نباشد! احتمالاً برایان دیپالما با دیدنِ بدلندز بوده که ترغیب شده است ایفای نقش دختر منفور فیلم کری (Carrie) [محصول ۱۹۷۶] را به سیسی اسپیسک بسپارد.
هالی و کیت دو موجود نفرتانگیزند، دو عوضی غیرعادی که اگر فیلم در این سالها ساخته میشد، مالیک با فراغ بال بیشتری سبعیتشان را به تصویر میکشید و به اشاراتی نظیرِ دور انداختن زندهزندهی ماهی خانگی هالی یا راه رفتن کیت روی جنازهی گاوها و بعدتر، بیتفاوتی هالی در قبال قتل پدرش و مثل آب خوردنْ آدم کشتنِ کیت اکتفا نمیکرد. گرچه -در یک قضاوتِ شاید بدبینانه- بهنظر میرسد فیلمساز در سراسر بدلندز -بهویژه یکسوم پایانی- محافظهکار و دستبهعصا جلو میرود و امتناعاش از نمایش کوبندهتر وقایع، ربط چندانی به اقتضائات زمانه نداشته باشد.
هالی و کیت هیچکدام کاریزماتیک نیستند، یکی از یکی پوچتر! هالی آنقدر بیعاطفه و سرد هست که وقتی رفیق نیمهراه میشود اصلاً تعجب نکنیم. کیت هم که به سیم آخر زده، انگار حوصلهاش سر میرود یا چون دیگر کسی نیست تا شاهد قهرمانبازیهایش باشد، انگیزهاش را از دست میدهد و تسلیم میشود؛ کیت فرصت دارد ولی تقلایی برای فرار نمیکند.
برخورد ترنس مالیک با آدمهای فیلماش، بیشتر واقعگرایانه و منطقی است تا بهقول معروف سینمایی. در اغلب دقایق بدلندز گویی نظارهگر یک مستند-داستانی هستیم که این مستندگونگی علیالخصوص پس از دستگیری کیت به اوج میرسد. گویا خط اصلی داستان از یکسری جنایات حقیقی الهام گرفته شده، این یک برهان برای مستندگونگی مورد اشاره. البته اینکه از ابتدا تا انتها، صدای راوی -که همان هالی است- را میشنویم، خود عامل قابل توجه دیگری برای تشدید چنین حالوُهوایی محسوب میشود. بدلندز پایانی قهرمانانه ندارد، واقعبینانه صفت مناسبتری است.
کیت انسان بیهودهای است و هیچ هدفی جز اینکه قانون را زیر پا بگذارد و تبهکار سرشناسی شود، نمیشناسد. او دوست دارد از خودش یادگاریهایی بهجا بگذارد. نگاه کنید به آنجا که کیت در حضور سربازها، ادای قهرمانها را درمیآورد و متعلقات بیارزشاش را بذلوُبخشش میکند! او شیفتهی این است که مثل کلاید، خلافکاری مشهور باشد. کیت آدم مزخرفی است و هالی حتی از او هم مزخرفتر! کیت -با هر استدلال ابلهانهای- آنقدر معرفت دارد که تمام تقصیرها را به گردن بگیرد؛ اما هالی یک موجودِ باری به هر جهتِ بهدردنخور بیشتر نیست!
بدلندز را از این نظرگاه که "تیترِ یکِ رسانههای عمومی شدن" تا چه اندازه میتواند برای جوانی آسوُپاس و دستکم گرفتهشده، وسوسهانگیز و برای سایرین، خطرناک باشد؛ فیلمی انتقادی و اجتماعی بهحساب میآورم. جنایتِ نخست یعنی قتل پدر هالی بهشکلی احمقانه و نامنتظره اتفاق میافتد و مقدمهای برای سرازیر شدن کیت به چاه ویلِ مجموعهای از جنایتهای کورکورانه و بیهدف، فراهم میکند. چنانکه مفصل برشمردم، مالیک در این اولین فیلم سینماییاش [۳] سعی کرده بیطرف بماند و قضاوت را به عهدهی تماشاگران بگذارد. بدلندز بعد از ۴۱ سال هنوز کهنه نشده است؛ تصور میکنم همین یکی، دلیل خوبی برای تماشا کردناش باشد، اینطور نیست؟
پیمان عباسی نیا
[۱]: Badlands اسم خاص است و طبیعتاً غیرقابل ترجمه. اگر به این شکل Bad lands نوشته شده بود، آنوقت میشد "زمینهای لمیزرع" یا "برهوت" ترجمهاش کرد. Badlands نام یک پارک ملی در داکوتای جنوبی است که استارتِ ماجراهای فیلم نیز از همین ایالت زده میشود.
[۲]: به دو فیلم مؤثر دیگر هم میشود اشاره کرد؛ پیرو خله (Pierrot le Fou) [ساختهی ژان-لوک گدار/ ۱۹۶۵] و شورش بیدلیل (Rebel Without a Cause) [ساختهی نیکلاس ری/ ۱۹۵۵] که اصلاً مارتین شین سعی دارد حالات جیمز دین را تقلید کند.
[۳]: ترنس مالیک، هزینهی فیلم را شخصاً تأمین کرده و بهجز نویسنده و کارگردان، تهیهکنندهی بدلندز هم خودِ اوست.
دیدگاه خود را بنویسید